مهد عسل بهشتي براي نوگلها

طبیعت حقیقی یک قلب!

  چند روز پیش مطلبی خوندم که به نظرم جالب اومد و البته جای تامل داشت. بدون هیچ دخل و تصرفی اونو توی این پست براتون آوردم، امیدوارم شما هم خوشتون بیاد. البته کوچولوهای عزیز ما رو خواهند بخشید که کم کم مطالب کتابخونه والدین داره زیاد میشه. توی پست های بعدی حتما برای کوچولوهای گلمون مطلب خواهیم گذاشت.     این شما و این هم مطلبی که با عنوان عشق واقعی اومده بود... "جان بلا نکارد" از روی نیکمت برخاست . لباس ارتشی اش را مرتب کرد وبه تماشی انبوه جمعیت که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد. او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگ...
10 ارديبهشت 1391

تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم!

  امروز ر و ز م ل ی خلیج تا ابد فارس هست. به یاد زمزمه های دوران کودکی خودمان که تا همیشه در گوش فرزندانمان نجوا می کنیم: آباد باش ای ایران آزاد باش ای ایران از ما فرزندان خود، دلشاد باش ای ایران ادامه مطلب...   ...
10 ارديبهشت 1391

نصیحت پدربزرگ!

  یک روز پدر بزرگم برام يه کتاب دست نويس آورد، کتابي که بسيار گرون قيمت بود، و با ارزش ، وقتي به من داد، تاکيد کرد که: اين کتاب مال توئه مال خود خودته ، و من از تعجب شاخ در آورده بودم که   چرا بايد چنين هديه با ارزشي رو بي هيچ مناسبتي به من بده، من اون کتاب رو گرفتم و يه جايي پنهونش کردم ، ادامه مطلب...   چند روز بعدش به من گفت کتابت رو خوندي ؟ گفتم نه ، وقتي ازم پرسيد چرا ؟ گفتم : گذاشتم سر فرصت بخونمش، لبخندي زد و رفت، همون روز عصر با يک کپي از روزنامه همون زمان که تنها نشريه بود برگشت اومد خونه ما...
9 ارديبهشت 1391

خرید لباس برای کوچولو ها

  تماشای لباس‏های کوچولو و زیبا در طرح‏ها و رنگ‏های مختلف پشت ویترین فروشگاه‏های لباس کودک لبخند را بر لب بزرگ‏ترها می‏نشاند. خرید لباس کودک برای بزرگ‏ترها سرگرم‏ کننده و جالب است و شاید به همین علت است که دوستان و اقوام در مناسبت‏های مختلف برای کودک لباس هدیه می‏آورند. اما هنگام خرید لباس کودک لازم است نکات زیادی را مورد توجه قرار داد تا لباسی که انتخاب می‏کنید علاوه بر زیبایی و راحتی ، سلامت و ایمنی را هم برای کوچولوهای دوست‌داشتنی به همراه داشته باشد. اگر قصد خرید لباس کودک را دارید، بهتر است هنگام خرید نکات ایمنی و بهداش...
5 ارديبهشت 1391

یک روز در مهد: ما با شما

  دیروز مامان باباهای مهربون بعد از ظهرشونو توی مهد در کنار مربی های خوب ما گذروندن مرسی از اینکه از خواب شیرین عصر زدن و تشریف اوردن خانم مدیر در مورد هوش هیجانی و شیوه های پرورش اون توضیح دادن بعد قسمتی از فعالیت های مهد رو یادآور شدن و مژده اردوی خانوادگی به مناسبت هفته خانواده رو دادن که خبرشو بعدا براتون می نویسیم بعدش مامان باباها رفتن کلاس و مربی های خوبمون راجع به فعالیت های آموزشی براشون صحبت کردن خیلی خوش اومدین واقعا خوشحالیم وقتی شما مامان باباهای خوب و مربی های مهربون رو در کنار هم می بینیم و  متوجه میشیم که...
4 ارديبهشت 1391

پرنده ها رو بیشتر بشناسیم!

  امروز ما کوچولوها توی مهد واحد آشنایی با کار پرندگان رو داشتیم...   با نحوه زندگی پرنده های مختلف آشنا شدیم تفاوت پرنده های اهلی و وحشی رو فهمیدیم و کنارشون عکس یادگاری گرفتیم   و مربی های مهربون تفاوت اونهایی رو که توی دشت و جنگل زندگی می کنن با اونهایی رو که کنار آبها زندگی میکنن از نظر پوشش، ظاهر، غذاها و زندگیشون بهمون یاد دادن بعد باهم یه طرح از زندگی پرنده ها کشیدیم و بعد نقاشیمونو با چسبوندن پر و دونه تبدیل به یه کلاژ زیبا کردیم آخر سر هم مربی های مهربون برامون قصه پرنده ها رو تعریف کردن و نمایش اجرا کرد یم      ...
31 فروردين 1391

یادمان یاس کبود

امروز ، روز دوم از دهه فاطمیه دوم زمانی که چشم ها برای شهادت بانوی آب و آیینه و آفتاب می گریند؛ در سوگ کسی که مادر خورشیدهای دنباله داری است که تا هنوز تاریخ زلالی زمین را تضمین کرده است؛ کوچولوهای نازنین مهد عسل برای آشنایی بیشتر با زندگی زلالترین بانوی دو عالم به یادمان یاس کبود رفتند. عکس های این بازدید رو در بخش ادامه مطلب ببینیند.     در سوگ شهادت دریا، باران بندبند انگشتان درختان را می شمارد و از سر شاخه های فروتن بید مجنون فرود می آید.   ای که تاریخ نامت را به احترام می نگارد ومن تمام جغرافیا را به یاد تو محترم می شمارم   ای زلال تر از نس...
30 فروردين 1391

مامانی ما چی بپوشیم بهتره؟

  پسربچه با کت و شلوار روی پله های تالار نشسته بود و با حسرت بازی بچه ها را در محوطه بیرونی نگاه می کرد.... یک پاپیون بزرگ قرمز رنگ هم روی یقه اش زده بود. بیشتر از ۵ یا ۶ سال نداشت. آرام دست اش را به طرف یقه اش برد و پاپیون اش را کمی شل کرد. داخل سالن مجری داشت لطیفه تعریف می کرد. این طرف بزرگ ترها به داشتند به لطیفه ها می خندیدند و آن طرف، بچه ها بی خیال همه چیز، در محوطه بازی می کردند . پسر بچه جزو هیچ کدام نبود. نه لطیفه گوش می داد، نه بازی می کرد. تنها نشسته بود. چند دقیقه بعد... یک کت و یک پاپیون روی پله های تالار رها شده بود و پسربچه ...
30 فروردين 1391